دیدم در سبد
یک اناری را که خودسرانه،
بدون هیچ شی ء تیزی
قاچ خورده بود و دندان های ِ براقّش را
با ذوق نشانم می داد
اصلاً انگار خنده ی ِ خودت بود!!
شیریـــــــن و خواستنـــی . . .
یک بند به تاجش بستم و آویزانش کردم در اتاقم
دیگر در و دیوارش پُرشده
چرا همه چیز شبیه توست؟!!